اربعین

چهارشنبه ٧ مهر ١٤٠٠ ساعت ١١:٣٠ ق.ظ   ( بازدید : 963 نفر )


دخترک لبه دامن را روی مچ لاغر پایش می‌اندازد. نمی‌خواهد بابا (ع) اثر حلقه‌های اسارت را ببیند. دارند به خانه برمی‌گردند اما دخترک خانه را آنقدر دور و خودش را آنقدر خسته و ناتوان می‌بیند که رسیدن به آن برایش ناممکن می‌نماید.

فرات نزدیک است اما حالا دیگر حتی آب هم نمی‌خواهد. پریشان است. شاید اگر او و دیگر بچه‌ها آب نخواسته بودند، حالا عمو عباس (ع) اینجا بود و برایش پناه می‌شد. به خودش می‌گوید: چه خیال باطلی حتی اگر آب نخواسته بود، باز هم عمو عباس (ع) نبود. مثل برادرانش

دوست دارد با پدر حرف بزند. می‌ترسد اشکش سرازیر شود. این عمه جان زینب (س) است که زبان به شکوه و درد دل با حسین مظلوم (ع) گشوده است. از بلاها و گستاخی‌های یزید ملعون می‌گوید. از تحقیرهای این چهل روز می‌نالد. از اینکه آنها اهل بیت پیامبر (ص) بودند اما به عنوان خارجی به مردم معرفی شدند و این چقدر درد دارد برای زینت پدر، زینب (س) که نامش را خود پیامبر (ص) انتخاب کرده بود.

بقیه افراد کاروان هرکدام به نوعی تجدید خاطره می‌کنند. رباب گوشه‌ای سر در گریبان است. با چشم دشت را می‌کاود. گویا انتظار دارد علی اصغرش را بیابد. همه مادران پیکر مطهر فرزندانشان را می‌کاوند جز زینب (س) که از حسین (ع) جدا نمی‌شود و با اینکه دو پسرش عون و محمد را در واقعه عاشورا از دست داده، سراغشان را نمی‌گیرد، گویی آنها را به برادرش هدیه داده است.

دخترک همه را از نظر می‌گذراند و یاد خواهر کوچکش رقیه خاتون (س) سه ساله می‌افتد. رقیه‌ای که او را در خرابه شام جا گذاشتند. به رقیه (س) حسودی‌اش می‌شود. شاید اگر او به جای رقیه سر پدر را در آغوش گرفته بود، حالا رقیه اینجا بود و او در خرابه شام.

خاطرات این چهل روز را مرور می‌کند که دستی به مهربانی بر شانه‌اش می‌خورد. سکینه (س) است: بلند شو جان خواهر. باید به سمت مدینه حرکت کنیم.

 

 

 


منبع : کتابخانه بيمارستان امام حسن چاپ مطلب ارسال خبر به دوستان





رتبه بندی شما به مطلب فوق:


دیدگاه‌ها 0 نظر

این مطلب فاقد نظر می باشد.







جستجو
سامانه ی منبع یاب (۲۴۹۱۳ بازدید)
شهادت امام سجاد(ع) (۱۶۲۳ بازدید)
مسابقه ی کتابخوانی (۱۵۹۶ بازدید)

برای مشاهده اوقات شرعی کلیک نمایید ...